دیونــــــــــــــــــــــگی...
تُو به دست هآی ِ مَـن فکر کن!
مَـن به تنت , هر جآ که بآشـمـ دست هآیـمـ گُر میگیرد
شعله ور میشود !
تُو به چشمهآی ِ مَـن فکر کن , مَـن به رآه رفتنت
هرجآی ِ این دنیآ بآشی
بآلآخره روزی سرآسیمه و خندآن می آیی دنیآی ِ مَـن
تُو به خورشید فکر کن مَـن به مآه
زمآنی میرسد که هر دو در یک آسمآن ایستآده ِ اند!
رو به روی ِ هَـمـ
به شبی فکر کن که نه مآه دآرد نه خورشید
تُو رآ دآرد
مَـن به تنت , هر جآ که بآشـمـ دست هآیـمـ گُر میگیرد
شعله ور میشود !
تُو به چشمهآی ِ مَـن فکر کن , مَـن به رآه رفتنت
هرجآی ِ این دنیآ بآشی
بآلآخره روزی سرآسیمه و خندآن می آیی دنیآی ِ مَـن
تُو به خورشید فکر کن مَـن به مآه
زمآنی میرسد که هر دو در یک آسمآن ایستآده ِ اند!
رو به روی ِ هَـمـ
به شبی فکر کن که نه مآه دآرد نه خورشید
تُو رآ دآرد